بهمن آبادخبر

متن مرتبط با «جناب» در سایت بهمن آبادخبر نوشته شده است

سلام بر جناب عزرائیل

  • این حکایت شنیدم از عربیشهره بود او به تازی و عجمینقل کرد مرگ و خواب وحشتناکو از آن لحظه های اندوه ناکگفته هایش به شعر آوردمهرچه او گفت من همان کردمگفت دیدم جناب عزرائیلاز در آمد با نگاه جمیلولی وحشت فتاد بر جانمبی رمق گشت جسم و پاهایمخواستم تا بر او سلام کنمعرض خود را بر او تمام کنملیک لکنت گرفت زبانم راترس خشکانده بود لسانم رابا تبسم کنار من بنشستمرگ بِه بود ز آنهمه وحشتروح را از دوپای من بگرفتبهر کارش اجازه ای نگرفتگفت من روح هر که می گیرماذن از صاحبش نمی گیرمجانم آمد به روی سینه منیعنی جای حقد و کینه منرفته بود از نظر گناهانمتا بگویم خدا پشیمانمرفت توفیق توبه از یادمنشد آید کسی به فریادمجان رسید رفته رفته تا به گلویک کسی گفت شهادتین را گوچونکه حرف دگر به من گفتنناتوان بودم از چنین گفتنفرد دیگر که در کنارم بودیا به قولی شمع راهم بودگفت اشهد مگو که راهِ خطاستبگو روح القدس پسر خداستاین همه از بساط شیطان بودتا دم مرگ او به میدان بودخواست ایمان من به چنگ آردشهد را برده و شرنگ آردیکی از حاضران به صوت جلیگفت یا رب به حق و نام علیمحتضر عاقبت به خیر شوددور ز تثلیث و شرک و دِیر شودناگهان یک دریچه ای شد بازگفته شد زین مکان بکن پروازبال بگشودم و رها گشتممورد لطف آن شها گشتمعاقبت، عاقبت به خیر شدمساکن مسجد و نه دِیر شدمهرکه خواهد رسد به فوز عظیمخالقش را به جِد کند تعظیمقاسم این قول در عمل آورتا شوی قربِ حضرت داور بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها