بهمن آبادخبر

متن مرتبط با «روستا» در سایت بهمن آبادخبر نوشته شده است

روزی که رو به شهر و پشت به روستا کردم(1)

  • ما خواب بودیم که گفتن همه چی عوض شدهگفتن همه چیز در حال پیشرفته اگه اونایی که خواب هستن بیدار نشن و اونایی که نشسته اند بر نخیزند و اونایی که راه می روند ندوند نمی رسندگفتن پاشید که زمین و زمان پیشرفت کرده بدوید تا از قافله تمدن عقب نمانید از شما چه پنهان ما هم شال و کلاه کردیم و زدیم به جعده(جاده) و روستا رو ترک کردیمدویدیم و دویدیم راه ها را در نوردیدیم تا که به شهر رسیدیم پرسیدیم آیا ما که زودتر آمدیم متجدد هم شدیم؟ گفتن نه هنوز خیلی مونده یک مدت که در شهر بمانی شهری می شویهنوز خستگی در نکرده بودیم که از حال همسایه ها شان پرسیدم یکی با خنده گفت:اینجا از همسایه خبری نیستگفتم این همه خانه...گفت هیچکس دیگری رو نمیشناسه!گفتم حیاط این خونه کدوم طرفه؟گفتن آپارتمان ها حیاط ندارن، گفتم آپارتمان کی هست زنِ یا مرد؟همه بهم خندیدن!گفتم شرمنده،مستراحش...دو باره همه زدن زیر خنده که اولا" مستراح نه و دستشویی یا توالت،دومندش همین درِ کوچکِ بیخ گوش شما توالتِگفتم اینجا نزدیک نشیمن و سفره و غذاخوری ؟ همچنان به من می خندیدن که چرا افکار دهات رو در شهر مطرح می کنمسفره را با فاصله 20 سانت با محل ...گستردند گفتن اینجا چند نوع نان دارد که حق انتخاب با شماست از این حرف شان خوشحال شدم ولی وقتی نان را دیدم و خوردم باز یاد نان قلعه مان و روستایمان افتادم گفتم هر دو تا نان است اما این کجا و آن کجا؟با همان گویش دهاتیِ خودمان خیلی حرف ها و توصیه های مفید برایشان داشتم اما ترسیدم بگویند...ادامه دارد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزی که رو به شهر و پشت به روستا کردم(2)

  • وقتی اقوام و همولایتی های شهری شده ام حسن و خوبی های شهر را بر می شمردند خواستم بگویم آن قدرها هم که فکر می کنید کلان شهر تعریف ندارد و شما نیز پیشرفت نکرده ایدخواستم بگویم بر خلاف تصور شما شهری ها ما روستائیان دایم در حال پیشرفت بوده و هستیم که با طیب خاطر و سعی وافر دسترنح خودمان را نوش جان می کنیمحتی برای تضمین سلامتی شان پیشنهادهایی داشتم ولی ترسیدم مطرح کنم چون می دانستم به دلیل دهاتی بودنم سخنم را نمی پذیرندمی خواستنم بگویم بندگان خدا از کوزه ی سفالی برای تصفیه ی آب استفاده کنید که هزار برابر بهتر است از اب های داخل پلاستیکِ زیان آور (معدنی)می خواستم بگویم به جای قرار دادن نان در سفره های پلاستیکِ سرطان زا برکت خدا را در سفره پارچه ای بگذارید.می خواستم بگویم نان را که داخل یخچال می گذارید تازگی اش را از دست می دهد و بیات می شود بهتر است به اندازه ی مصرف خریداری کنیدمی خواستم بگویم با چشم و همچشمی به دیگران زندگی را بر خودتان سخت نکنیدمی خواستم بگویم به جای این همه دوندگی کمی هم زندگی کنیدمی خواستم بگویم قبل از اینکه به دست دیگران نگاه کنید به داشته های خودتان فکر کنید و شاکر باشیدمی خواستم بگویم زندگی در شهر مزایا دارد ولی از هوای پاک و فضای آرام و محبت آمیز روستا بر خوردار نیست و بدتر اینکه ساکنان شهر نسبت به هم غریبه هستند و هیچ صمیمیتی بین آنان وجود نداردمی خواستم بگویم من در همین مدت کوتاهی که به شهر آمده ام شاهد رنج و امراض فراوان مردم بودم لطفا" مراقب باشید دچار بیماری افسردگی و اضطراب نشوید ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نگاهی به کویر و مردم روستا(6)

  • و نقل حکایت آموزندهقلم بنویس به یاد بهمن آبادنویس از آن همه صحرای آبادنویس از بهمن آباد شهر دیروزز احوالات انسان های دلسوزنویس از پاکی و صدق دل و جانکه یکجا بوده در قلبِ نیاکانچنین کردند خوبان را روایتکه بودند شاد در اوج رضایتزن و مرد همچو خواهر و برادرو مردان نیز بودند چون برادرهمه ناموس ها همچون امانتجوانان چشم و دل پاک و سلامتنه این آلودگی بر خواهری داشتنه او چشمان تیز بر خواهرش داشت نه بد چشم بود نه ظن و بد گمانیچه خوش بود دوره ی پیر و جوانیحال که قلم به سوی قناعت و پاکیزگی نگاه و شرم و حیا چرخید در پایان، به نقل حکایتی متناسب می پردازیم که خواندنش خالی از لطف نیست؛حکایت مرد زاهد و زن زیبازن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم!مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد!زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!غروب به خانه آمد .مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد .زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!می دانستم روزی چادر زنم را می کشند می دانستم ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جوابِ شایسته ی مرد روستایی به یک پرسش ساده(2)

  • در بخش قبل اشاره کردیم؛کسی به گمان اینکه مرد روستایی چیزی نمی داندپرسید:عمو جان آرامش چیست؟ وقتی جواب جامع و جانانه ی پیر مرد روستایی را شنید دو باره از سواد او پرسید...پیر مرد در جواب گفت: به قول جناب ملا رحمت الله علیه انجام خیلی از اعمالِ انسان ها احتیاج به سواد نداردمن و شما می دانیم بد بد است و خوب خوبحال که سر صحبت مان وا شد من هم در حد خودم هر چه را شنیده ام برایت می گویم تا ببینی انجام خیلی از کارهای خوب سواد نمی خواهد مانند؛ بر داشتن سنگ از رهگذر مردم...در آغاز هر کار بسم الله گفتنبجا آوردنِ شکر عملی و زبانیِ نعمت های خداوندمحبت کردن به خود و دیگراناحترام به پدر و مادررعایت حقوق همسر و فرزندانتوکل بر خدا وتلاش و کوششعفت و پاکی،خاموشی و کم گویی،صبر در طاعت و مصیبت،عفو و گذشت،قناعت و اندازه نگهداشتنوفای به عهدفرمانبرداری و اطاعت از خدا و رسول،راستی و راستگوییامانت داری و درستکاری،مدارا و سازش،حفظ آبروی دیگران،راز داشتن و راز نگهداریاحترام به بزرگترحرمت حقوق کوچکترهاامر به معروف و نهی از منکردعوت به خیر و صلاححیا و شرمانفاق و کمک کردن به همنوعاستغفار و طلب آمرزشسخاوت و بخشششکر بیرون و تبر خانه نبودنتهمت و افترا نزدنرعایت حق و حقوق همسایهصله ی رحم و احترام به خویشاوندانطاعت و عبادت خداوندسبقت گرفتن در سلامعیادت از بیمارانعذر خواهی کردن و رضایت طلبیدنواجبات را قربانی مسحبات نکردنبه مال بتیم نزدیک نشدنکنترل خشم و مهار زبان و هزاران کار خوب دیگر چه احتیاجی به سواد و مدرک دانشگاهی و لقب دکتر و مهندس دارد؟جناب ملا رحمت الله علیه فرمایشات دیگری هم داشتند که بماند برای فردا ان شاءالله...ادامه دارد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جوابِ شایسته ی مرد روستایی به یک پرسش ساده(3)

  • اشاره شد کسی از مرد روستایی پرسید:عمو جان! آرامش چیست؟پیرمرد گفت:آرامش یعنی نخوردنِ غم و غصه ی فردای نیامده و دیروز از دست رفتههر کس باید آرامش را در درون خود بجوید؛اگر خواهان آرامش هستی هر گز آن را در بیرون از خودت جستجو مکن که پیدایش نمی کنی آرامش مانند چشمه و چاه آب است که باید از درون بجوشد آیا تا به حال چشمه ی جوشان آب گرم را دیده ای که خود به خود و بدون اینکه دست بشر دخالتی داشته با شد مدام می جوشد؟ و یا شنیده ای که می گویند:دل آرام گیرد به یاد خدا؟(الا به ذکر ا...) هرکس باید آرامش را در درون خود بیابد و به دیگری منتقل کند تا دوباره در یک چرخش،آرامش به دل خودش باز گردد.آدمی در آرامش خلق شده و باید در آرامش زندگی کندمگر نشنیده ای که اهل بهشت هیچ حزن و اندوهی ندارند؟هر کس به دیگری آرامش برساند بی تردید در دنیا و آخرت به آرامش خواهد رسیدمردِ باسواد به پیر مرد روستایی گفت:اینطور که معلوم است شما در آرامش و اهل بهشت هستید!پیرمرد در جواب گفت: اگر به صورت انسان محشور شوم بی تردید اهل بهشت خواه بودمرد با سواد پرسید:به شکل انسان؟منظورت را نمی فهمممرد روستایی گفت: جناب ملا رحمت الله علیه در سخنرانی خود از مردم خواستند دعا کنند روز محشر به صورت انسان محشور شوند و در ادامه،روایتی نقل کردند که شخصی آمد خدمت رسول گرامی اسلام (ص) عرض کرد یا رسول الله!بهشت را بر من واجب فرما یعنی قول بدهید من اهل بهشت باشمحضرت فرمود تو قول بده انسان محشور شوی من هم قول رفتن به بهشت را به تو می دهم ولی اگر میمون و خوک و ...محشور شدی غیر ممکن است.آرامش ماندگار می شود وقتی چشم و همچشمی نداشته باشیو زندگی و خانواده ات را با دیگران مقایسه نکنیو عجول و بی صبر و حریص نباشی که این سه بلای آرامش اندو به نغمه و, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها