«آرزوهای واهی و بی مقدار»

ساخت وبلاگ

یکی از آرزوهایم پرسید!
پس از مکث طولانی گفتم: باور کن خودم هم نمی دانم چه آرزویی دارم!
خندید و گفت:کسی که نداند آرزویش چیست...
با این پرسشِ ساده خواب از چشمانم پرید و آرامش رخت بر بست ناخواسته ساعت ها  فکر کردم و مکرر از خود پرسیدم راستی از زندگی چه می خواهم؟
ساعت ها گذشت تا توانستم آرزوهای بی مقدارم را اینگونه  به تسبیح بکشم؛
ابتدا آرزو کردم کاش عقربه ی عمرم بر گردد به دوران کودکی ام ولی یادم آمد وقتی کودک بودم مدام آرزو داشتم روزی بزرگ شوم!
بعد آرزوی کسب مال کردم،دیدم همه ی نزدیکانم که زنده بودند همین آرزو را داشتند سرانجام نخوردند و نبردند و گذاشتند و رفتند به عبارتی حمال دیگران بودند!
وقتی نفهیمدم چه می خواهم و چه چیزی باید بخواهم آرزو کردم عمرم عمر نوح باشد،بعد فکر کردم عمر طولانی چه ارزش دارد وقتی خدای نکرده من زنده باشم و همه ی اطرافیان به ابدیت پیوسته باشند؟
عیبِ بزرگ عمر طولانی این است که انسان شاهد مرگ عزیزانش می شود و این یعنی خون دل خوردن.
با خودم گفتم اگر مستغلات یا یک خودروی آخرین مدل داشتم اگر کیف وجیب و کارتِ پر از اسکناس داشتم اگر ...
وقتی هیچکدام از این ها رو نداشتم خسته و افسرده زانوی غم به بغل گرفتم و خودم را بدبخت ترین آدم روی زمین دانستم حالم به قدری ناخوش بود که تا دقایقی نمی دانستم کجا هستم آرام آرام به خود آمدم دیدم تکیه داده ام به یکی از برج های صحرای بهمن آباد،نگاه کردم به سرزمین های بابا حاجی و همسایه ها و ...دیدم زمین ها هستند ولی آن ها که خود را مالم فرض می کردند نیستند،برج هست ولی برج ساز نیست!
ناگهان دلم را خطاب قرار دادم و گفتم وای بر تو که یک آرزوی خوب نکردی، تو همه چیز آرزو کردی غیر از آدم شدن و عاقل شدن و شاکر بودنِ این همه داشته هایی که هر کدام نعمت و هدیه خداوند است؟
کاش به آدمیت فکر می اندیشیدم و آرزو می کردم او(آدمیت) هر گز نمیرد و من روز قیامت انسان محشور شوم.

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 13:59