زینب دختری از دل کویر(62)

ساخت وبلاگ

عاقد برای چهارمین بار گفت وکیلم؟

من هم با صدای بلند گفتم خیر شما وکیلِ من نیستید!

وقتی عاقد فهرستِ اقلامِ قباله را با صدای بلند برای شنیدن من و حاضرین می خواند ضربان قلبم بالا  و پایین می رفت و کم مانده بود سکته کنم.عاقد برای دومین بار گفت: دوشیزه رشیده ی محترمه ی مکرمه، سرکار زینب خانم! آیا بنده وکیلم شما را به عقد زوجیت دائم و همیشگیِ آقای مراد کمانه  با صداق و مهریه ای که عرض شد در آورم؟ مثل این که هنوز زینب خانم با گل و گلاب بر نگشته اند تا بله را بگویند! در حالی که لای منگنه قرار گرفته بودم خاله ام با صدای بلند گفت؛عروس خانوم زیر لفظی می خواهد،

مادر مرادعلی گرهِ چارقدش را باز کرد و  یک اسکناس تا خورده ی 2 تومانی ااز میان پول هایش جدا کرد مرا بوسید و روی دامنم گذاشت ولی من هیچ توجهی به زیر لفظی نکردم.

عاقد گفت:حالا درست شد فکر کنم با این کارِ مادرِ آقا مرادعلی زینب خانم برای بله گفتن آمادگی کامل پیدا کردند.

زینب خانم وکلیلم شما را...

 سکوت کامل بر فضا حاکم شده بود عاقد و پدر و مادرم و مراد علی و حاضرین همه منتظر جواب بودند و مرا نگاه می کردند عمه سارا بوسه بر چهره ام زد و گفت؛ زینب جان، اتاق خیلی گرم شده حاج آقا سه بار پرسیدند وکیلم؟ بگو بله و خلاص!

عمه سارا رو به عاقد کرد و گفت:کارتان را شروع کنید حاج آقا زینب بچه سال است و..

حاج آقا گفت: برای نخستین بار است که 4 بار از عروس خانم می پرسم زینب خانم وکیلم؟

من هم در حالی که تن و بدنم می لرزید با صدای بلند گفتم؛ نخیر

با  نخیر گفتنِ من غوغایی به پا شد...

ادامه دارد

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 233 تاريخ : چهارشنبه 29 خرداد 1398 ساعت: 8:14