زینب دختری از دل کویر(59)

ساخت وبلاگ

به مبارکی و میمنت و در پناه عنایات خاص امام زمان (عج)...
زینب خانم ! آیا به من وکالت می دهی تو را...
آن روز  گویی همه دست به دست هم داده بودند تا مرا،بجای  خانه ی بخت به قربانگاه ببرند عمه ام که از بغض و گریه ی من آگاه بود چهرام را بوسید و گفت؛زینب جان! تا چند دقیقه ی دیگر خطبه ی عقد خوانده می شود ،عروس خانوم  در چنین وقتی باید خنده رو و خوشحال باشد، گریه شگون ندارد عزیزم!
  خانواده و بستگانم که از درون من چندان آگاهی نداشتند خودشان را برای یک،عقد و مراسمِ  تحمیلی مهیا و آماده کرده بودند.عاقد بر جایگاه تکیه زود قبل از شروع، با مرادعلی سر شوخی را باز کرد و گفت: مرادعلی خودت را آماده کن که تا چند دقیقه ی دیگر متأهل می شوی!
مادر مراد علی که نزدیک من و پسرش نشسته بود گفت؛مراد جان از چی خجالت می کشی پسرم؟ جواب حاج آقا را بده بگو افتخار می کنم که دارم متأهل می شوم.
به جز مرادعلی که تنها ساکتِ مجلس بود همهمه و پچ پچِ حاضرین دمی قطع نمی شد!
عاقد با یک تک سرفه، سینه اش را  برای خوانِ خظبه صاف کرد و در ابتدا گفت؛استقبال مردم روستا به خصوص جوان ها از مراسم عقد دو جوانِ روستای صمد آباد و کمانه، مثال زدنی است به بنده خبر دادند داخل محوطه ی حیاط و کوچه پر از جوان پر شور است امیدواریم اسباب ازدواج همه ی جوان ها به خوبی و خوشی فراهم شود ان شاءالله...
ادامه دارد

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 222 تاريخ : چهارشنبه 29 خرداد 1398 ساعت: 8:14