ساعت 3 بفرمایید جهیزیه دخترمو ببینید!
حال و احوال امروز عمو رجب با گذشته فرق داشت نه این که خدای نکرده ناخوش احوال باشه،به قول خودش این دو سه روزه انگار غم و غصه تو دلش خیمه زده و قصد رفتن ندارن!
بِهَم ریختگیِ عمو رجب برام تازگی داشت به قصد احوالپرسی کنارش نشستم سلام و علیک کردم و گفتم؛عمو رجب! چی شده چرا تنها و غصه دار نشستی؟
عمو رجب:به قول معروف این نیز بگذرد خدا کنه این چند صباح عمرِ باقیمانده هم با عاقبت بخیری بگذره و تموم شه تا از دنیا و آدماش راحت شیم.
گفتم؛ عمو رجب شما رو هرگز نا امید ندیده بودم چیزی شده؟
عمو رجب آهی کشید و گفت؛چه گویم که ناگفتنش بهتر است / زبان در دهان پاسبان سر است.
تو سن و سال ما بهتره، آدم در عالم سکوت،غم و غصه هاشو تو خودش بریزه،بله دوست عزیز! سال هاست به خودخوری عادت کردیم و با غم و غصه ها رفیق شدیم!
گفتم؛عمو رجب به نظرم سخن گفتن بهتر از سکوت باشه اینطور نیست؟
عمو رجب؛ بله به شرطی بهتره که سخن و کلام ِ آدمی خریدار داشته باشه نه مثل من که هر چقدم حرفای خوب بزنم کسی بهش توجه نمیکنه!از نظر نسل امروز من پیر مردِقدیمی و دهاتی و کم سوادی هستم که مدام یک مشت حرفای بی فایده و تکرار می زنم، اونم حرفایی که هیچ سودی برا هیچکی نداره،مثل الآن که کل خونواده ی بنده،پند و سخنم رو نا دیده گرفتن و رفتن به تماشای جهیزیه نوه ی حسینعلی،یکی نیست به خونواده مشتی حسینعلی بگه،پدر آمرزیده،جهیزیه دادی که دادی نوش جون دخترت، آخه چرا میخوای عالم و آدم بدونن و ببینن تو چی به دخترت دادی؟چرا با بوق کرنا همه رو خبردار می کنی؟...
ادامه داره
بهمن آبادخبر...برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 234