حکایت ننه کلو و بد قدمی طلعت خانوم!(17)

ساخت وبلاگ

باباحاجی! دوست و دشمنت را بشناس!

از دامادهای میراث خور و نمک نشناست حذر کن که منتظرند بمیری و مال و ثروتت را هاپولی کنن!

باباحاجی بابا حاجی! غمخوار دوران و جوزِ دِغلباری بابا حاجی!

بابا حاجی! با این که نانِ بازوت رو می خوری ولی بد خواه و حسودهای  دور و برت، بدبختی تو را می خواهند!

زندگیت بالا و پایینِ فراوانی داشته،سال ها پیش،یک زن بلند قامتِ چشم سیاهِ  دماغ گنده،به قصدِ بر هم زدنِ زندگیت هر روز در سرِ راهت می ایستاد با تو صحبت از فراق و سوختن و عاشقی می کرداما تو در جوابش گفتی من اسب سوار شدم و هیچ وقت سوار خر نخواهُم شد با همه ی اینا سال ها پایت به گِل مانده بود و دلت در هر دو جا بند بود!

اما بابا حاجی!هیچکس خبر نداره بعد از این همه سال هنوز حیرون و دل پریش و سر گردونی!

باباحاجی! تو دیگه آردِ خودت رو بیختی و الک رو آویختی اما یکی از پسرهای خوبت که زن و بچه و معاش داره،یک زن کمر باریک،بالا بلند،ابرو کمند با کفش های کابلی و موهای  فرفری و چشمای خماری آقا زاده رو طلسم خودش کرده نمی دونُم بِگُم یا نگُم.بد بختانه همین روزها تشت رسوایی پسرت عالم و آدم رو خبر می کنه مگر اینکه سرِ کتاب باز کنم و طلسم رو بشکنُم!

باباحاجی! سه بار تا حالا وصیت نامه نوشتی و پاره کردی،اما،طالِعِت میگه   در حرم سید الشهدا می میری.

بابا حاجی! برای زندگیت ناراحت باش و به فکر بعد از مرگت نباش چون لش که بیفته لاشخور بسیاره، دو روز که از مرگت گذشت تو را با حرمت و احترام در وادی السلام دفن می کنند و میراثت را می خورند و  فاتحه...!

آخر همین ماه خبر خوشحال کننده ای به طالع  تو و ننه کلو میرسه.

یک ماه دیگه پلاس غم رو جمع می کنی و قالیِ شادی پهن میکنی بگو انشالله.

از بابت اون یکی پسرت که صاحب اولاد نشده ناراحت نباش چون خدا خواسته درختت پر بار باشه او هم صاحب اولاد میشه  اینشالله.

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 227 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 21:14