حکایت ننه کلو و بد قدمی طلعت خانوم!(16)

ساخت وبلاگ

ننه کلو جان! اول فال شوهرت بگیرُم بعدش طلسم تو را باطل کنُمُ!

باباحاجی!پیشانیت بخوره به شیش گوشه قبر سید الشهدا حالا دستت رو بکش به صورتت بگو یا سید الشهدا!

باباحاجی! طالع به پیشانی داری دین محمد داری،دست ودالت دهنده و رحمانندس!

باباحاجی! غیرت و مردانگی در چهرت و رخسارت نمایانه،نون بازوت رو می خوری و منت هر نامردی را نمیکشی!

در زندگی سختی ها دیدی و حرفا شنیدی اما اهل گذشت بودی و خم به ابرو نیاوردی!

خیلی ها می خواستن نان سفره و برکت زندگیت را قطع کنن اما خدا نخواست!

باباحاجی!مرد و نامرد از دستت نون گرفتن و خوردن ولی هیچکدام قدرت را ندانستن!

تو مثل درختی بودی که هرکس و ناکس از میوه ات خورد و زیر سایه ات نشست ولی همان ها شاخه ات بریدند و بر تو سنگ زدند!

بابا حاجی!تو در خیلی از سفره ها نان گذاشتی ولی همون هایی که نمک خوردند نمکدان را بر فرق سرت زدن!

یک زن  گرَدَن گُراز و دندون گرد و حسود می خواست ننه کلو را چیز خور کنه تا خودش به عقدت در بیاد اما خدا با تو بود!

یک زن دیگر در همین دور و بر چرخ می زند تا روزی تو را چیز خور کند باید مراقب باشی!

باباحاجی!تو سرت به راه و زندگیت به کام بود و کاری به کاری هیچکس نداشتی اما دیگران به تو کار داشتن!

باباحاجی!کارِت دعایی و دلت خدایی شده اگر برایت سر کتاب باز نکنم شیطان در پوست و جون و استغونت(استخوانت) ورود می کنه  زندگیت از هم می پاشه!

بابا حاجی!اگر می خوای عمرت بیشتر به دنیا باشه و اقبال به تو رو کنه باید هر چه زودتر طلسم همسایه ات را بشکنی!

بابا حاجی!هزارون نفر به تو محتاجند و تو محتاج خدایی،

باباحاجی!دوتا سفر در پیش داری امام رضا تو را طلبیده دست به صورتت بکش بگو یا امام رضا...

ادامه دارد          

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 226 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 21:14