من و تو مسافرِ یک مقصدیم، ای کاش مسافر بودنمان را از یاد نمی بردیم.
مسافری هستیم تبعید شده در دیار غریب که آنی ممکن است ما را با همه ی آرزوهای بجا و نا بجا و خُرد و کلانی که داریم از قطار(زندگی) پیاده کنند و طومار بودنمان را در هم پیچند.
مسافریم بی آن که بار و بُنه ا ی برای سفرِ دور و دراز، آماده و یا از پیش ارسال کرده باشیم،
توشه و بار سفر بماند که شوربختانه،عرش نشینی را بها ندادیم و دلداده ی فرش نشینی و خاک نشینی شدیم.
دل به همه چیز این خاک عاریه بستیم بی آن که دنیا با ما دلبستگی و عاشقی کند،
خوش آنکه به این همه زیبایی های زمین و آسمان،عشق می ورزد و دلبسته ی خالق و آفریدگارش می شود و شکر و سپاس او می گوید(عشق ورزیدن کجا و دل بستن کجا؟)
این روزهای دل های شلوغ فراوانند اما نمی دانم دل های خالی از حقد و کینه و وابستگی های مجازی و واقعی و دلِ تک سرنشین را در کجا باید جستجو کرد؟
حال که سخن به دل، گره خورد وقتی انسان نیاموزد که چگونه باید ببخشد او هر گز نخواهد بخشید و بخشیده نخواهد شد.
وقتی اهمیت بهداشت برون از بهداشت درون پیشه بگیرد دل نیز خود بخود آلوده می شود و بی خریدار می ماند.
درست است که خدای دردها و غم ها خدای شادی ها هم هست ولی سزاوار نیست خدا را در شادیهای مان گم کنیم و در اندوهمان پیدا!
مسافر باید نشان خانه ی دوست را داشته باشد و بداند او مسافر است و مسافر را با ماندنِ دایمی چکار؟...
برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 157