حکایت بدقدمیِ عباس آقا دوست قدیمی من(7)

ساخت وبلاگ

تا اینجای حکایت بدقدم بودن عباس رو خواندید که:

1-روز اولی که رفتیم برای عباس اق رفتیم خواستگاری مادر بزرگ دختر خانم گفت:نکنه عباس آقا مثل باباش بد قدم باشه من به شدت با این حرف های قدیمی مخالفت کردم هنوز نیم ساعت از این حرف ها نگذشته بود که مادر بزرگ  دخترخانم حالش بد شد و از دنیا رفت با مرگ ناگهانی مادر بزرگ همه چی تحت اشعاع قرار گرفته و مراسم خواستگاری به هم خورد،

2- یک سال بعد رفتیم خونه ی عموی دختر خانم اونجا هم گوسال یک ساله ی عمو جان مشما یا پلاستیک خورد و مرد بازهم بد قدمی عباس آقا دهان به دهان شدمن و عباس آقا ناچار شدیم از خونه عموی دخترخانم بریم خونه دایی دخترخانم که منطقی تر بود.

3- وقتی وارد خانه دایی دخترخانم شدیم اونا هم از بدقدیمی صحبت کردن و گفتند این حرفت خرافات و قدیمی است ولی هنوز عباس آقا خواست چایی بخوره که سروصدا از آشپزخونه بلند شد خبردادندآب جوش روی بچه ریخت فوری بچه رو  رسوندن بیمارستان

و ادامه ی ماجرای دوست بد قدم من که قرار شد با کمک یکی از بستگانِ بابای دخترخانم بریم پیش همکار ایشانن تا مساعدت و پادر میونی کنند.

هفته ی بعد از جریان سوختگی کودک 5 ساله ی دایی دخترخانم همگی روی بد قدم بودن عباس آقا اتفاق نظر داشتند ولی لازم بود بازهم تلاش کنیم تا این که پرسان پرسان رفتیم خدمت دوست و همکار بابای دخرخانم،

به محض ورود من سیر داستان بدقدمی عباس آقا رو توضیح دادم ولی همکار بابای دختر به این حرف ها اعتقاد نداشت از همه مهمتر قراز و مدار گذاشته شد سه نفری و بی واسطه بریم خدمت بابای دخترخانم،

سه روز بعد سه نفری راه افتادیم به طرف خونه ی بابای دختر خانم،قبل از رفتن هماهنگی توسط دوست بابای دختر خانم به عمل اومده بود زنگ خونه رو که زدیم درب باز شد چهره ی خانواده دخترخانم نشون می داد همشون از حضور عباس آقا حسابی ترسیدن،من هم با احتیاط وارد شدم راهنمایی شدیم به یک اتاق که عکس مادر بزرگ نصب شده بود اگه یادتون باشه مرگ مادر بزرگ رو از بد قدمی عباس آقا می دونستن،هرچی نشستیم از آمدن مادر عروس خبری نشد بعد به من گفتن ایشون از بد قدمی عباس آقا حسابی ترسیده دختره هم گذاشته رفته بیرونو...

ادامه دارد

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 215 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 12:43