حکایت بدقدمیِ عباس آقا دوست قدیمی من(8)

ساخت وبلاگ

بعد از آن همه تفاق هایی که در خصوص خواستگاری عباس آقا افتاده بود و پس از بیش از یک سال دوباره وارد خانه ی دختر خانم شدیم جایی که هیچ استقبال خوبی از ما نشد و عباس آقا رو شوم و بد قدم می دانند وقتی با تعارف بابای دختر خانم بر روی مبلمان تکیه زدیم سایه ی سنگین نگاه پدر دخر آزار دهنده بود در یک لحظه با خودم گفتم کاش من همراه عباس نبودم ولی چاره ای نبود باید صبوری پیشه می کردیم برادر دختر خانم چایی را تا دم درِ اتاق اورد تحویل پدرش داد ایشون هم وارد اتاق نشدن،عکس مادر بزرگ هم روبروی ما نصب شده بود من تصور کردم این عکس را به عمد آن جا نصب کرد بودن تا به ما بگویند:مادربزرگ شان از بد قدمی عباس آقا از دنیا رفته،چایی که نوش جان عباس و همراهمان شد دوستِ بابای دختر(آقا مجید)از بابای دختره پرسی:درس نازنین خانم تموم شده؟بابای دختر خانم با بی میلی جواب داد:نه هنوز درس داره،

آقا مجید که می خواست وارد اصل مطلب بشه پرسید:ان شاءالله بقیه ی درس بمونه وقتی رفت خونه شوهرش بخونه،

بابای دختر گفت:اصلا" بنا نیست نازنین به این زودی ازدواج کنه،

آقا مجید:اول آخر هرکی باید یه روز ازدواج کنه پس هرچی زودتر بهتر امام صادق (ع) می فرماید:

بابای دختر:قبل از این که حدیث امام معصوم رو بخونید عرض کنم من این حدیث رو بلدم ولی دخترم به هیچ وجه راضی به ازدواج نیست از همه مهمتر نازنین تصمیمشو گرفته و از همه مهمتر دختر یا پسر باید با کسی ازدواج کنه که دوسش داره همینجوری که نمی شه!

آقا مجید گفت:دوست عزیز خب اجازه بده من با نازنین خانم حرف بزنم میخوام از زبون خودش بشنوم،

بابای دختر گفت:پیش پای شما با مادرش رفتن بیرون!

آقا مجید گفت:یعنی من نمی تونم با دخترت حرف بزنم؟

بابای دختر:اگه اینجا بودن حرف می زدی وقتی نیستن چیکار کنم؟

آقا مجید:ظاهرا"شما هم خسته اید ما می ریم ان شاءالله فردا پس فردا میام از نزدیک و رو برو با نازنین خانم حرف بزنم یا علی،

به همین سردی نشست ما به پایان رسید تا ببینیم نتیجه دیدار آقا مجید با دختر دوستش(نازنین خانم) چی خواهد شد.

ادامه دارد

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 227 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 21:12