سفرنامه ی بهمن آباد (2)

ساخت وبلاگ

هشتم آذر 1402
سفر کردم به سوی بهمن آباد.
نه بهر شادی و نه خاطری شاد

در آنجا صحبت از مرگ و عزا بود
تسلی دادنِ صاحب عزا بود

یکی گفت مادرم ای نور دیده
غم سنگین سالگردت رسیده

بیامد رحمت الله در کنارت
شود مرهم به قلب بی قرارت

دگر گفتا که اکبر محترم بود
حضور و بودن او مغتنم بود

همه گفتند از اخلاق خوبش
ز رفتار و ز کردار نکویش

یکی گفت اکبر آقا خوب رفتی
ندیدی رنج جان دادن به سختی

از آنجا که نکرد بر کس جفایی
نبردند نام او با بی وفایی

نگویم این سبو افتاد و بشکست
که او محبوب بود و قلب نشکست

ندیدیم او دلی بشکسته باشد
و یا راهی به مردم بسته باشد

خوشا آنکس که نیک آمد به دنیا
و با نام نکو رفت سوی عقبا

و خوش تر آنکه گر یاری نبوده
به دوش این و آن باری نبوده

چه خوش باشد پس از رفتن و مردن
به نیکی و خوشی نام تو بردن

مکن بر این و آن صعب و درشتی
که گویند بعدها نامت به زشتی

بکن کاری خداوند را خوش آید
و خلق از کار نیکت سر خوش آید

ز دنیا رفت اکبر مَردِ خوشنام
به مانند پدر راضی و آرام

به فرزندان بوَد این مرگ دشوار
ولی بر مادرش بسیار بسیار

خدایا صبر ده بر مادر او
که اکبر بود چون جان در برِ او

دو باره تسلیت گویم به اقوام
مرا در غم شریک دانید و همگام

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 19:03