حکایت بدقدمیِ عباس آقا دوست قدیمی من(10)

ساخت وبلاگ

آقامیجد دوستِ پدرِ نازنین که حرف می زد نازنین خانم سرتا پا گوش بود و لام تا کام حرف نمی زد ولی خیلی آرام و بی صدا گریه می کرد و اشک می ریخت آقا مجید که تا اون وقت اشک نازنین خانم رو ندیده بود،گفت:دخترم نازنین چرا گریه می کنی؟یعنی حرفای من این همه تلخ بود؟نازنین خانم با لبخند تلخ سرشو بالا گرفت و گفت:چیزی نیست به بد بختی خودم گریه می کنم آقامجید گفت:بد بختی؟شیطان بدبخت و روسیاهه این چه حرفِ؟ نازنین خانم گفت:شما می فرمایید دختر و پسر باید همدیگر رو دوست داشته باشن،باید رازدار و لباس هم باشن،در تلخی و شیرینی های زندگی سهیم و یار و غمخوار هم باشن و...این ها وقتی می تونه به عمل تبدیل بشه که من احساس امنیت کنم وقتی من از بد قدمیِ این آقا می ترسم چه جوری می تونم زیر یه سقف باهاش زندگی کنم؟وقتی خونواده ی من تا می بینن عباس اقا داره میاد همشون از ترس بد قدمی ایشون فرار میکنن من چه جوری می تونم رفت و آمد با خونوادم داشته باشم؟الآن کسی نیست که ندونه عباس آقا خوش قدم نیست،شما دوست قدیمی پدر من هستید وقتی فامیل من برادر من چشم دیدن عباس آقارو ندارن می چه جوری می تونم بله رو بگم و باهاش ازدواج کنم؟ این آدم باید با هم کفو خودش با هم شأن خودش ازدواج کنه دنیای من با دنیای ایشون فرق داره من متعلق یه نسل دیگه ای هستم من نمی خوام بگم از این آدم و خونوادش بالاترم ولی می تونم بگم ما دوتا مثل هم فکر نمی کنیم و مثل هم نیستیم.در همین حال آقا مجید رفت تو حرف نازنین خانم و گفت:دخترم نازنین خانم!کی گفته زن و شوهر باید مثل هم باشن مثل هم فکر کنن؟زن و شوهر مکمل همدیگرند،این که میگی خونوادت از ایشون فرار میکنن همش نشأت گرفته از حرف هایی است که جنبه علمی و دینی نداره،حتی عرف هم این حرفارو به رسمیت نمیشناسه،دخترم! اگه عباس آقا رو دوست نداری من واردِ این بحث، نمیشم اگه عباس آقا رو می پسندی ولی به خاطر بد قدم بودنش نمی خوای باهاش ازدواج کنی، والله به خدا به رسول این حرفا هیچ ارزشی نداره،نازنین دختر خوبم! بهتره به جای این جور بحث های بی مورد،به آیندت فکر کنی تو یه دختر امروزی و تحصیل کرده  هستی ولی شوربختانه متوجه شدم در چنین مواردی مثل آدمای خیلی قدیمی  فکر می کنی شنیدم با مادرت رفتید نزد دعانویس تا براتون سر کتاب وا کنه!واقعا"از شما انتظار دیگه ای داشتم،شما باید نزد شنونده و استجاب کننده ی دعا می رفتید،شما باید به کتاب خدا مراجعه می کردی و اگر قبولش داشتی می گفتی توکلت علی الله،دختر خوبم،اعتقاد داشتن به این خرافات یعنی بازی کردن با سرنوشتِ خودت،یعنی خراب کردن آیندت یعنی ویران کردن زندگیت،یادت باشه اگه خشت خشتِ زندگی رو صاف نزاری باید منتظر خراب شدنش باشی،به قول معروف،خشتِ اول گرزند معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج.

ادامه دارد

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 221 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 0:16