از هر دری سخنی (26)

ساخت وبلاگ

خودم هم نمی دانم  چه آرزویی باید داشته باشم!

دیشب هرچه فکر کردم از زندگی چه می خواهم عقلم نرسید که نرسید.

ابتدا آرزو کردم عقربه ی عمرم بر گردد به دوران کودکی ولی یادم آمد وقتی کودک بودم آرزو داشتم روزی بزرگ شوم!

بعدش آرزوی کسب مال کردم،دیدم همه ی نزدیکانم که زنده بودند همین آرزو را داشتند سرانجام نخوردند و نبردند و گذاشتند و رفتند به عبارتی حمال دیگران بودند!

وقتی نفهیمدم چه می خواهم و چه چیزی باید بخواهم آرزو کردم عمرم عمر نوح باشد،بعد فکر کردم عمر طولانی چه ارزش داره وقتی همه ی اطرافیان به ابدیت پیوسته باشند؟

عیبِ بزرگ عمر طولانی این است  که انسان شاهد مرگ عزیزان می شود و این یعنی خون دل خوردن.

با خودم گفتم اگر مستغلات داشتم اگر یک خودروی آخرین مدل داشتم اگر کیف وجیب پر از اسکناس داشتم اگر ...

وقتی هیچکدام از این ها رو نداشتم خسته و افسرده زانوی غم به بغل گرفتم و خودم را بدبخت ترین بهمن آبادی ها قلمداد کردم حالم به قدری ناخوش بود که تا دقایقی نمی دانستم کجا هستم آرام آرام به خود آمدم دیدم تکیه داده ام به یکی از برج های صحرای بهمن آباد،نگاه کردم به سرزمین های بابا حاجی و همسایه ها و ...دیدم زمین ها هستند ولی آن ها که می گفتند مالک هستند نیستند،برج هست ولی برج ساز نیست!

ناگهان دلم را خطاب قرار دادم و گفتم وای بر تو ای دلِ غافل،که یک آرزوی خوب نکردی، تو همه چیز آرزو کردی غیر از آدم شدن و عاقل شدن و شاکر بودن!

کاش عقل آرزو می کردم تا به جای قیاس با دیگران و آرزوهای بی حاصل، سرمایه هایم و اطرافیانم و سلامتی ام  و  نعمت های خدادادی را  می دیدم و شکر حق تعالی  بجا می آوردم

کاش آرزوی قناعت داشتم تا داشته هایم را با داشته های دیگران قیاس نمی کردم و اگر ایمان و امید و توکل داشتم به گذشته افسوس نمی خوردم و به آرزوهای واهیِ آینده دل نمی بستم و در اکنون و با این همه داشته هایم زندگی می کردم...

ادامه دارد

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 218 تاريخ : چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت: 14:14