بر دوره های کودکی ام بی کران درود
بر لحظه های زندگی ام بی امان درود
بر دوره ای که همچو کبوتر پرید و رفت
پیمان دوستی و وفا را شکست و رفت
من را گذاشت و خاطره هایی که قاب شد
این برف قله پیش دو چشمانم آب شد
افسوس که نیست قدرت تکرار خاطرات
رفتند به خاک آن همه عشق و تعلقات
آن روزهای دلخوشی بگذشت با شتاب
رفت دوره های کودکی و دوره ی شباب
دیگر نه هست دست پدر روی شانه ام
نه مادری که بوسه گذارد به گونه ام
همسایه ها مرده و در خاک خفته اند
بازماندگان، خسته و یا بار بسته اند
آن خانه گِلی که شرف داشت به قصر شاه
اکنون شده خانه ی عبرت و اشک و آه
هر خانه ای که کوبه زدم در سکوت بود
هر کوچه بی صدا و خموش و صموت بود
فریاد کردم از غم و درد و سرِ ستوه
ای خانه کو طراوت و شادابی و شکوه
کو آن همه صدا و هیاهو و خنده ها
کو قهر و ناز و آشتیِ کودکانه ها
کو آن همه محبت و عشق و برادری
کو آن صفای باطن و آن مهر خواهری
کو آن صدای قهقهه و لحظه های ناب
رفتند کجا مردم بی ریب و بی نقاب
کو آن صدای خوب و خوش مرد آبران
کو کوچه باغ ها و کجا رفت بوستان
کو آن همه نگاه پر از مهر مادری
کو آن همه حمایت و احسان پدری
گویی صدایی از پس در گوشنواز شد
گفتا که مرگ و زندگی ما چو راز شد
دادیم به هیچ عمر و نکردیم زندگی
بیهوده بود آن همه حرص و دوندگی
ما چون شما شدیم گرفتار قیل و قال
یا چون شما شدیم گرفتار جمع مال
اینجا به هیچ می نخرند نام و مال را
نیست حاصلی شفاعت اهل و عیال را
قاسم ز کودکیِ طلایی خود مگو
از کرده و نکرده و اعمال خود بگو
برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 31