به یاد دیروز و به امید امروز و بهانه ای برای یاد کردن از مرحوم عمو صفرعلی

ساخت وبلاگ

امروز نیز بار سفر بستم و رفتم به دنیای گذشته عجب گشت و گزاری بود و عجب دیدنی های عجیب و غریبی،آدمی دراین سفرها نیز به پختگی می رسد دنیای حال زاییده دنیای گذشته است از این رو می تواند عبرت آموز باشد البته در دنیای دیروزمان داشته هایی داشتیم که در زمانِ خود،به آن فخر می کردیم ولی هرگز تصور دنیای امروزمان را نداشتیم که تکنولوژی با همه خوب و بدهایی که دارد از راه برسد و نگاهمان را به زندگی عوض کند قصد مقایسه ی دیروز و امروز را ندارم چرا که آدمی برای تغییر و پیشرفت پا به عرصه ی وجود گذاشته ولی آنچه مرا به اندیشه وامی دارد از دست دادن داشته هاست اگر نگاهی گذرا به سیر مراحل انسان بیندازیم می بینیم انسان با آمدنش به این دنیا موجب خوشحالی خیلی ها می شود جدای از پدر و مادر،دیگران را نیز مسرور می کند شادباش گویی تا مدت ها به پاس ورود قدومش به کره خاکی می شود نُقل و نَـقل جمع خانواده،نوزاد روز بروز  رشد و نمو می کند و قد می کشد تا این که دوران کودکی را پشت سر می گذارد و وارد دوران نوجوانی و جوانی می شود در همه ی این ایام مورد توجه و محبوبِ والدین و اطرفیان است او با تجربه کردن بهارِ زندگی اکنون یک جوان تنومند و دارای قدرت است او می خواهد مستقل باشد و ازطعم شیرین تشکیل خانواده و داشتنِ استقلال لذت ببرد همه ی این اتفاق های خوش به وقوع می پیوندد کودک دیروز دارای کودکانی می شود و چاره ای ندارد جز این که درمقابل مشکلات غیر مترقبه مقاومت کند اما دیری نمی پاید که بهار عمرش تبدیل می شود به خزان، سر و رویش پر می شود از برف پیری و موی سفید،دوران میانسالی هشدار می دهد؛ای که پنجاه رفته در خوابی/ مگر این پنج روزه دریابی.

همه ی ادوار عمر در گذرند و می گذرند انسان تا چشم باز می کند می بیند فصل بهار رفته و وقت خزان رسیده،آن همه توانایی و قدرتش افول می کند و انسانِ توانای دیروز نیازمند یک تکه چوب خشک(عصا)می شود و محتاج نگاه و کمک اطرافیان،

یک خاطره

من از دوران کودکی جدای از دوستی با آقا رضا با مرحوم صفرعلی و مرحومه همسرشان خدیجه خانم رابطه ی عاطفی داشتم از دیدنم خوشحال می شدند و آن را ابراز می کردند از این رو هر وقت سفر می کردم به بهمن آباد،بر حسب وظیفه از نزدیک جویای احوالشان می شدم مرحوم صفرعلی مردی تنومند و توانمند و قوی جثه بود و سال ها علمداریِ روز عاشورا  را بر عهده داشتند من و آقا رضا همیشه ایشان را مردی قدرتمند دیده بودیم تا این که پیری از راه رسید و بنا به طبیعت،جسم آقا صفرعلی روند کاهشی را آغاز کرد هربار که به دیدنِ بیمار می رفتم با کاهنده شدنِ بخشی از توانایی هایشان مواجه می شدم در یکی از روزها شیر قدرتمند دیروز را چنان ناتوان دیدم که قدرت برخاستن در وجودش نبود با این حال با تلاش فراوان  و به مدد دیوار روی پایش ایستاد در همان حال گفتم:عمو صفرعلی یاد روزهایی که علم برمی داشتی بخیر،ایشان درجوابم گفتند؛الآن هم 10 تای  شمارو تو پاشنه کفشم میزارم!

عمو صفرعلی دو یا سه روز بعد از این سخن برای همیشه بار بر بستند و راهی سفری بی بازگشت شدند یاد و نامش گرامی باد.

برای شادی روحِ عمو صفرعلی و همسرشان مرحومه خدیجه خانم( که حق فراوانی بر گردن بنده دارند) صلوات.

ان شاءالله هرهفته به طور اتفاقی یاد می کنیم از عزیزانی که سال ها با ما بودند و اکنون ما بی آن ها بسر می بریم.

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : به یاد دیروز,به یاد دیروز,چرم,آلبوم به یاد دیروز,دیروز به یاد تو,روزی به یاد دیروز,دیروز به یاد تو و آن, نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 268 تاريخ : پنجشنبه 18 شهريور 1395 ساعت: 8:15