خداقوت همولایتی ام خدا قوت

ساخت وبلاگ

خدا قوت ، خدا قوت به تو برادر و خواهری که ماهها به تماشای ساقه های گندم و جو  نشستی و هر روز با دیدن خوشه هایش خورشید مهربان را سلام می گفتی،           
فراموش نمی کنم وقتی که برای تجدید نیرو در زیر سایه ی درخت بید و کنار جوی آب، با همسایه ی هم مرز خودت حلقه می زدید و حکایت روزگار می گفتید.آن روز در حال آماده کردن زمین بودی همان روزی که  فردایش کیسه های بذر را از خانه تا محل کِشت به دوش کشیدی و برای انجام کارهایت از خداوند بزرگ مدد می جستی، تو با گفتن بسم الله به کارهایت رنگِ الهی دادی زیرا می دانستی، بسم الله مایه ی فرار از شیطان است  و رمز عشق،عشق سرمایه ی تهی دستان است می گویند: هشت در بهشت را یک کلیدمی گشاید: عشق،
 تو به وسیله ی همین اراده زمین مرده را،بیل می زنی چون می دانی عاشقانه زنده اش خواهی کرد. بارها دیده ام روزی را که پایت برای رفتن به صحرا بهانه می گرفت و تو با قلبت مقصد را درک می کردی و شرمنده ی دلت می شدی که جور پاهایت را تحمل می کند،ناراحت نباش،بگذار،قلب مهربانت، مهربانی کند،                     
 او حتی خار،را خوار نکرده و نمی کند.
اینک دلم هوای گفتگوی با تو را کرده می خواهم؛در صحرای بهمن آباد با تو قدم بزنم راستی،بیا و یک بار هم که شده از خاطراتت برایم بگو؛ از روزها و شب هایی که به تک تک این ساقه ها آب می رساندی، از کم آبی،از تشنگی محصولت و حتی وقتی از بی آبی شاهد مرگشان بوده ای؛ می خواهم از زبان خودت بشنوم از بی مهری هایی که دیده ای ،از درد و رنجی که روزگار بر تو تحمیل می نماید از سخاوت خورشید و ناز فروختن ابرها، تو مرد صبور کویری، می خواهم از زبان خودت از صبوری هایت برایم بگویی؛
 
 گرچه نیازی به گفتن نیست، زیرا عرقِ جبین و  دست های پینه بسته ات شاهدند و گواه. ستاره های آسمان نیز شاهد شب هایی بوده اند که شعاع نورت هاله وار صحرا را منور می کرد در قابِ ماه،شب هایی که آب را هدایت می کردی تصویرت پیداست. ماه رکوع و سجودت را دیده است حتی کِشته های به بار نشسته ات نیز با دعا و سجود و رکوع تو خو کرده اند.خانه های کوچک صحرا، که سر پناه تو در زمستان و تابستان اند، از تو خاطرات بی شماری دارند؛حتی زمزمه ها و آواز خوانی کوچه باغی ات را به یاد دارند، وقتی بی ریا می خواندی:
در این صحرا مرا گرما گرفته
غم عالم مرا تنها گـــــــــرفته
غم عالم همه میگن دو روزه
غم من دم به دم بالا گرفــــته
---------------------------------
درو رفت و درو رفت و درو رفت
ربابه بی وفـــار گفتم مرو رفت
الهی پیر(پدر) نـــــــاداری بسوزه
به دستای نازکش صد داس جو رفت
--------------------------------
شب جمعه که یارم در مـــــــزاره
عـــــــــــرق در زیر زلفش لاله زاره
خدا ابری بده بـــــــــــــــارون بباره
که یارم طاقت گــــــــــــــرما نداره
اینک نتیجه ی آن همه خون دل خوردن ها، خوشه های طلایی هستند که با دیدنشان دلت آرام می شود.زود خرمن کن تا بادهای موسمی به آن ها آسیب نرساند.این روزها هوای تفتیده ی کویر بهمن آباد بسیار گرم و طاقت فرساست ولی تو سر از پا نمی شناسی و خوشحالی که محصولت را آرام آرام خرمن می کنی و غله هایت را به خانه می آوری، باید هم خوشحال باشی، این خرمن،حاصل آن همه  زحمات شبانه روزی تو و مادر بچه هاست، شما دو زوج گران قدری که رفتارتان درس بزرگی است برای به ظاهر درس خوانده های بزک کرده ی امروز .خداوند به  بازوانتان توانایی، به خرمنتان برکت،به این همه قناعت اجر،به سفره هایتان  نعمت،به خود و خانواده هایتان سلامت عطا فرماید. ان شاءالله

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : خداقوت,همولایتی, نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 230 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 15:09