نامه ای به دایی رضا قلی

ساخت وبلاگ

می خواهم درد فراغ و جدایی و روزهای بی تو بودن را به تصویر قلمم بکشم آنهم از نگاه نافذ و لبخند مهربانت از کلام شیوا و همه ی مهربانی هایت،

 می خواهم از قلم بخواهم از دور بودن در همه ی این سال ها برایم بنویسد گویی زمان هم برایم خساست به خرج می دهد و دیر دیر زمستان را تجربه می کنم تجربه ی نشستن در زیر کرسی داغ و شنیدنِ قصه ها و حکایت ها و  شیرینی گفتارت را هنوز که هنوز است به یاد دارم از این رو در تموز تابستان دلم هوای سرد زمستان و کرسی  می طلبد،نمی خواهم از روزهای بی تو بودن شرح قصه  کنم که دلم خود به خود مهماندار غصه ها و غم فراق می شود زندگی من مانند خلق و خوی خودتان در بودن ها معنا می پذیرد و هرگز نبودن و غیبت چندین ساله ات را بر نمی تابد.حکایت دردناکِ سفر بدون بازگشت شما وقتی نمود عینی پیدا کرد که مادرم یعنی خواهر همیشه گرامیت نیز ماندن برایش سخت می نمود و او نیز بار بر بست و تن به سفر بی بازگشت دادندیعنی چراغی که در ظلمات و در تاریکی محض، برایمان نور افشانی می نمود برای همیشه به خاموشی گرایید از قصه ی پر غصه ی عروج خواهرت هرچه بگوییم کم گفته ام به راستی گریه را چگونه معنا کنم وقتی به روشنی می بینم تولد و گریه همراه و همسایه اند و تولد دوم انسان(مرگ)نیز بدون گریه ممکن نیست؟چه می گویم؟دایی عزیزم! مرگ این آخرین فرصت امتحانِ انسان و روشن ترین لحظه ی تفسیر شخصیت و منش و ارزش را هنگام عروج خواهرشما و مادر خودم دیدم و لمس کردم من پس از رفتن شما و مادرم احساس تنهایی عجیبی کردم ولی در آن شرایط سخت،پدرم آن در خت سبز تنومند و کوه مستحکم زنگی ام به من امید نفس کشیدن و بودن داد عجب تکیه گاهی است تکیه گاه پدر؟دایی عزیزم!مادرم از آنجا که گویی تاب رفتن برادرش بی تابش کرده بود بار سفر بر بست و به شما ملحق شد ولی پدرم و استادم در نبود مادرم کامش تلخ و بودنش سخت و سخت تر شد ملای باسوادی که دنیایی از شعر و حکایات را در گنجینه اش داشت  گرفتار فراق و دوری فرزندانش شد دایی عزیزم!ما فرزندانش با تمام حرمتی که تا ثانیه های آخر زندگی برای پدر و استادِعزیز قایل بودیم ولی با این وجود روزمَرّه گی ما را به روز مُردگی کشاند و آنگونه که باید و شاید  در حق و اندازه ی پدر و فرزندی انجام وظیفه نکردیم،دایی عزیزم!آیا باورت می شود هرروز پس از تلاوت قرآن هدیه ای در قالبِ فاتحه برایت می فرستم تا بلکه در روشنایی قبرت اندکی سهیم شده باشم؟خبر دیگر اینکه هربار که به بهمن آباد سفر می کنم به رسم ادب و تجدید ارادت با جنابعالی سری به همان خانه ای  می زنم که سال ها در کمال مهربانی و عطوفت زندگی می کردید هنوز و پس از این همه سال مرگ شما و مرحوم علی دایی برایمان تازگی دارد با همین رویکرد قلم بدست گرفتم و به یاد روزهای با شما بودن که تداعی کننده بهترین دوران زندگی ام به حساب می آید مرثیه سرایی کنم ولی دل و قلمم از فراق نگفتند و در عوض  از روزهای وصال نوشتم تا بهانه ای باشد برای ارسال فاتحه و سلام و صلوات به روح پر فتوح شما دایی عزیزم.

روحت شاد و مسرور باد.صلوات

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : نامه,دایی, نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 222 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 12:09