قلم بنویس از دیروز و امروز

ساخت وبلاگ

فلم بنویس دنیا گشته بی رحم
زند همنوع بر همنوع خود زخم

قلم بنویس از رنج جدایی
نویس از مردمان روستایی

قلم بنویس ز روستاهای دیروز
ز رنج دوری و غم های امروز

نویس از حال و احوالات رفته
ز اخلاق و ز فرهنگ گذشته

قلم بنویس وفاداری کجا رفت
صفا و مهر و خوبی ها چرا رفت

نویس از سفره های با قناعت
نویس از طبع بالا و مناعت

ز سر سبزیِ صحراهای دیروز
ز کم آبی و خشکسالیِ امروز

قلم بنویس کو آن باغ و بستان
کجا رفت آن همه برف زمستان

نویس از نا سپاسی های نعمت
که نعمت را بَدَل کردیم به نقمت

قلم بنویس چه شد رحم و مروت
چه شد آن مهرورزی و محبت

قلم بنویس دل ها شد زهم دور
شده دل هایمان کندوی زنبور

چرا دوری و تنهایی گزیدیم
چرا گوییم زهم خیری ندیدیم

شدن بیگانه با هم قوم و خویشان
یکایک دور گشتند آشنایان

قلم بنویس پسر بود با پدر یار
چرا اکنون شده بهرِ پدر بار

شدن راحت طلب از چه جوانان
چرا از جمع می باشند گریزان

قلم بنویس دختر بی وفا شد
رَوِش و راهش از مادر جدا شد

عمو و عمه و خاله و دایی
میان هر کدام افتاد جدایی

برادر بی خبر از حال خواهر
و خواهر نیست دلسوز برادر

قلم بنویس کجا رفت آدمیت
کجا جوییم بگو رحم و حمیت

قلم بنویس ز سنت های دیرین
ز آداب و رسوم خوب و شیرین

نویس از گفتگو و همنشینی
و از رسم نکوی شب نشینی

کجا رفت میهمانی های ساده
چه شد همچشمی آمد و افاده

درون مجمعه بود چای خوشرنگ
پذیرایی همه یک جور و همرنگ

نمی کرد هیچکس بر دیگری فخر
همه بودند گویی زیر یک چتر

کجا رفت جمع خوب خانواده
کجا رفت زندگی خوب و ساده

نداشتیم سر کشی در کار مردم
نخوردیم نان شهر جز نان گندم

چرا اکنون به همدیگر عبوس اند
چرا از عمر رفته در فُسوس اند

چرا هر کس به فکر خویش باشد
چرا دل ها پر از تشویش باشد

کجا رفت سنتِ خوب و حسنه
که می دادند به هم قرض الحسنه

چه خوش گفتند پیران دهاتی
همان گل های خوب روستایی

ز نو کیسه مکن قرض و مگیر وام
اگر کردی بده بر خویش دشنام

که نو کیسه ندارد صبر و طاقت
دهد بر باد دوستی و رفاقت

قدیم همسایه بود بهتر ز خویشان
همه با همدگر در بده بستان

چو ناگه می رسید از راه مهمان
به خدمت می رسید همسایه با جان

کجا رفت و چه شد آن همگرایی
چه شد شیرین زبانی مهربانی

قلم بنویس از بهر جوانان
شما ای نازنین و بهتر از جان

به راه علم و دانایی بکوشید
مدام از جام دانایی بنوشید

امیدواری شفای درد و رنج است
امید و آرزو کانون گنج است

اگر یأس در دل تو جان بگیرد
زبانم لال ایمانت بمیرد

هر آنکس بذر نو میدی بپاشد
بِدان او دایما" زهری بپاشد

چو قاسم کن توکل در همه کار
خداوند هم تو را باشد مدد کار

بهمن آبادخبر...
ما را در سایت بهمن آبادخبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmanabadkhabara بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 16:48